فقط نخون کمی بهش فکر کن...
 
شبرنگ


کودکی به پدرش گفت: «پدر، دیروز سر چهارراه حاجی فیروز را دیدم

بیچاره! چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند،ولی

پدر ، من خیلی از او خوشم آمد ، نه به خاطر

اینکه ادا در می آورد و می رقصید ، به خاطر اینکه چشم هایش خیلی

شبیه تو بود ...»


از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چهارراه می دیدند ...

 

 

دلتنگم،

مثل مادر بي سوادي

که دلش هواي بچه اش را کرده

ولي بلد نيست شماره اش را بگيره.

 

 

**************************************************************************

 

همسایه ام از گرسنگی مرد،بستگانش در عزایش گوسفند ها سر بریدند


 



نظرات شما عزیزان:

درویشی
ساعت15:34---14 بهمن 1391
تامل برانگیز بود. مرسی

حسینی
ساعت9:34---6 بهمن 1391
سلام.....جالب بود......افشین جان چرا میزنی تو ذوق بچه ...اذیتش نده ...اومدی تو اتاق برات داریم
پاسخ: سلام، خدارو شکر با وبلاگ آشتی کردین.


فاطمه
ساعت14:27---5 بهمن 1391
مرسی از وب قشنگت
بهم سر بزن
اگه با تبادل لینک موافق بودی خبرم کن


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, :: 20:15
باغبانک

درباره وبلاگ


این وبلاگ برای همه ی برو بچ باغبانی بخصوص 88 ته و صدالبته همه دوستانی که لطف میکنن و به ما سر میزنن. از همتون ممنونم.
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همکلاسی و آدرس baghbaniha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.